درخت گیلاس ما ,با پاهای برهنه,ميره بیرون از این باغ, بادی میاد میوزه,میره میون موهاش.
گیلاسای خوش طعمش,سرخوش از این باد میشن.باغبون باغ ما,درخت گیلاسشو,لای پتوی سبزی,توی یه تخت سنگی,با یه خیال راحت,نازش می کردو می گفت,وای که چقدر قشنگی.
درخت گیلاس ما,یواشکی راه افتاد,به دور از اون چشمای,قلمبه ی باغبون.
میون راه یه دفعه,تو اون آبی سیال,عکسی رو اون میبینه.دستی کشید به موهاش,برقی افتاد رو موهاش,گردی گرفت از تنش,یه کمی حال به حال شد,پاشو به آب زدو رفت.
غرق یه حالی شد,تا اون زمان تو ذهنش,غیر از باغبون ندیده.یواش یواش خرامان,دل میزنه به دریا.سرد و خنک و گوارا,دامن پشت بلندش هی میگیره به دریا.این خنکای دلچسب هی میگیره راهشو.وسط راه میشنوه,از پشت سر صدایی,صدای باغبونه,داد میزنه کجایی؟درخت گیلاس ما,هول میشه و یه دفعه,گوشه ی دامنشو میده به باد سرکش.
عرق سرد پوچی,رو گیلاساش نشسته,میخواد که پاکش کنه,همه گیلاساش می افته .حاصل گریه هاش بود,حاصل ناله هاش بود,اون گیلاسای خوش رنگ.
تا که میاد یکیشو از توی آب بگیره,زردی صورتشو تو دل آب میبینه,سرخی گونه هاش نیست.
ماهی های کوچولو نوک میزنن به پاهاش.وسط آب رسیده,نداره راه چاره.
فشار میاد به پاهاش.دستی به موهاش کشید,چند تاری از اون کشید,دامنشو برکشید,تاکه بشه مثل پر.درخت گیلاس ما,حالا شده سخت سخت.با یه دلی مثل سنگ,باچشمای خیس شرم,هدیه میده به دریا,درهای رنگ ووارنگ.
حالا تموم شده راه,نشست کنار سنگا,دریا چقدر شلوغه,پراز گیلاس و برگه.دریا دیگه آبی نیست,
انگار یه باغبونی,ریشه زده باغشو,تو عمق این سیاهی.یه سرو میاد کنارش,بااون سایه ی بازش.درخت گیلاس ما,که خشک شده مثل سنگ,لم میده و میخوابه,یه کمی آروم میشه.
یه چیز داره می تابه,انگار یه افعی زرد,از تو دلش زهری ریخت.دردش میاد چاره نیست.چنگی به سرو میزنه,سرو میدونه دردشو,اما چاره نیست,این قانون زندگیست.
یه سنگ سبز کهنه,با شکم گرسنه,کنار سنگ نشسته,آره خودشه یه قوره,نگاه میکرد به اونها.
قورقور کنان راه افتاد,یهویی دید یه چیزی,سکش میده زیرکی,صدای خاک دراومد,تو آسمونا پیچید.دل رحمی آسمون حالا شده بهونه,برای نرمی خاک,کمک می خواست بیچاره,راه دیگه نداره.یکی یکی درهاشو,هدیه داد به زمین.خاله سیاهه راه افتاد,شیپور به دست تو آسمون جار میزد,بیاید بیاید تماشا,حاصلشون رو نگاه,حالا چه آروم و نرم ,از دل خاک هلاک,جوونه ای بیرون زد.